خوبروی حلقه نشین

من قمر َم ، " قمر حلقه نشین "





* نظرات تا ابد بسته میمونه


* تماس با من فعال است

پیام های کوتاه
  • ۸ مرداد ۹۳ , ۰۲:۱۱
    شرطی
  • ۵ مرداد ۹۳ , ۱۹:۲۵
    تو
  • ۱۵ خرداد ۹۳ , ۱۸:۰۴
    عذاب


اینجا برای خودِ خودمه

فقط برای خودم مینویسم

بدون مخاطب مینویسم

آدمهای مختلفی انگیزه میشوند برای نوشتن یک پست نه الزاما یک نفر

 

۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۵


۱/۱۱/۹۹

.

۲۱/۵/۰۰

 

 

تا یادم نره

 

 

۲۲ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۹

 

بهش میگم شمال خوش گذشت؟!

شروع کرد جزء به جزء سفرش رو از اینکه شب اول کجا بودن کدوم هتل، روز دوم کجا رفتن کدوم هتل کدوم رستوران رفتن صبحونه و غذای محلی و ترشه کباب خوردن. هر روز یه جا بودن و به گشت و گذار و فلان و بهمان همه رو تعریف کردن

نمیدونم فقط خواست منو در جریان بذاره یا با این ریز تعریف کردن خواسته دلمو بسوزونه

احمقانه و ساده لوحانه توقع داشتم بگه دلم میخواست با تو برم ولی نشد یا بگه جات خالی بود. 

در عوض احمقانه لبخند زدم و گفتم خوب کاری کردی رفتی

 

 

۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۹:۳۰


شده تا حالا هم یکیو دوس داشته باشین هم عمیقا ازش متنفر باشین؟!

 

 

۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۱

 

 

دارم غوغای ستارگان محمد اصفهانی رو گوش میدم

چقد خوبه عاخه

چقد آرامش بخشه

چقدر غصه داره

 

 

۲۶ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۸


یه جایی خوندم " وقتی بک آدمی ، آدم اشتباه توو زندگی شما باشه و قرار باشه برای شما مضر باشه و بهتون آسیب بزنه، خدا یه کاری میکنه یه اتفاقاتی رو پشت سر هم و‌ طبق برنامه میچینه که شاید در نکاه اول ناخوشایند و مطابق خواسته ما نباشه ولی در واقع خدا با این کار. داره دوست داشتنش رو نسبت به ما نشون میده که با کمک این نشونه ها به خودمون بیاییم واقعیت رو ببینیم و راحتتر بتونیم اون آدم رو کنار بذاریم و ‌دل بکنیم یه کاری میکنه که خودمونو قاطعانه نجات بدیم"
شاید اولش طبق خواسته ما نباشه ولی خدا میخواد ما خودمونو نجات بدیم چون دوسمون داره چون اون آدم مسموممون میکنه 

 

نشونه ها پشت سر هم

مسلسل وار

دیوانه وار

هجوم آوردن

و‌ من قلبم گنجایشش رو نمیدونم داره یا نه

ولی عقلم هوشیاره بیداااار قاطع

 

 

نوشتم که بمونه که دیگه حماقت نکنم که درس عبرت خودم بشم 

که خودمو نجات بدم

 

هشتگ شمال 

 

 

۲۶ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲

 

بعد ده ماه اومدم و با دیدن پست آخر یخ زدم

چیزی که حتی فراموش کرده بودم نوشتمش

 

احتمالا با همون طناب باید خودمو دار بزنم

همینقدر پست و بی وجود

 

 

۱۴ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۱

 

چرا یک مرد متاهل توقع داره من با نخهاش طناب درست کنم؟! 

چرا اصلا این اجازه رو به خودش میده؟!

 

 

 

 

۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۲


عکس پروفایلم این شعر رو‌ گذاشته بودم که " تو آه منی اشتباه منی، تمام منی ناتمام منی "
یه بنده خدایی که از قضا همکاریم و ماجرای پر فراز و نشیبی در طی این چند ماه باهاش داشتم پیام داده که «فلانی خوش به حال این» همراه با تعداد زیادی نقطه. جواب دادم که « جدی نگیر فلانی » باز جواب داده که « فقط خوش به حالش » باز همراه با تعداد زیادی نقطه

 

هیچ چیز اونجور که به نظر میاد نیس

 

 

۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۸

 

کاش یه چیزی میتونست این حجم عظیم از غم و بغض و کینه و خشم و نفرت رو کمی تسکین بده

کاش ...

 

 

۲۱ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۴

 

همانا او شما رو به سمت چپ خود نیز حساب نمیکند

 

برو دنبال زندگیت بابا جان 

 

 

۰۲ آبان ۹۸ ، ۰۰:۰۹