خوبروی حلقه نشین

من قمر َم ، " قمر حلقه نشین "





* نظرات تا ابد بسته میمونه


* تماس با من فعال است

پیام های کوتاه
  • ۸ مرداد ۹۳ , ۰۲:۱۱
    شرطی
  • ۵ مرداد ۹۳ , ۱۹:۲۵
    تو
  • ۱۵ خرداد ۹۳ , ۱۸:۰۴
    عذاب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است


به قانون جذب اعتقاد دارین؟!



۲۰ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۳


بعضیام هستن که با چشم باز وارد رابطه عاطفی با یه مرد سن و سالدار و متاهل میشن

ولی دنبال بهم ریختن زندگی یارو و پول و پله نیستن

میدونه یارو سن باباشه

میدونه این رابطه هر چقدر رسمی و محدود و در محیط کار بی سرانجام و از بیخ و بن اشتباهه

میدونه طرف زن داره بچه داره  از قضا زن و بچه ش هم خیلی دوست داره منتهی مثل اکثریت مردهای جامعه ما خب طرف بدش نمیاد یه دختر جوون و خوشگل و خوش تیپ و آدم حسابی توو دست و بالش باشه و شده حتی در حد چند کلمه حرف زدن هم حال کنه

دختره میدونه اصن در شان و شخصیت و فرهنگ خودش و خونواده ش نیستااا

ولی وابسته میشه

دلش تنگ میشه

 فکر میکنه میتونه به عنوان یه حامی روش حساب کنه

یکی که بتونه همه کم بودنها نبودنها بی توجهی ها و کج فهمی ها و بی محبتی های پدری که هیچوقت نخواسته دخترش رو ببینه و درک کنه رو جبران کنه

دختری که وارد این رابطه میشه

دیوانه نیست که بخواد یه پسر جوون و پرشور و به یه مرد مسن ترجیح بده

اون فقط خسته س

و بی پناه

و میخواد دلش گرم محبتی از جنس پدرانه بشه


 

+هر اتفاقی که بیرون از خانواده و در اجتماع میفته (حالا هر چیزی که میخواد باشه) معلول زندگی خانوادگی و شرایط حاکم بر خانواده س



۱۹ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۴


دو سال و اندک روزی از آخرین نوشته اینجا میگذره

چقدر سریع اتفاق افتاد همه چیز و چقدر عجیب که دو سال گذشت و انگار پلکی بر هم خورده

حال و احوال اون روزای دو سال پیش رو یادمه دقیق

که من چه حال خوبی رو داشتم و چقدر از زندگی سرشار بودم

چقدر انکیزه و هدف برای پیشبرد اهداف و تفکراتم

و من هنوز با گذشت دوسال با یادآوری اونروزها لبخند میزنم و قلبم مالش میره از اونهمه احساس زندگی و سبزی


خیلی چیزها تغییر کرد

من؟! نمیدونم شاید تغییر کردم و شاید هم بیشتر تجربه کسب کردم

چیزی که هست اینکه میدونم اتفاقات این دوسال انقددددر خووووب و انقدرررر بددد بوده که من رو از نوشتن چه دلنویسی چه وبلاگنویسی چه نوشته های جدیتر دور کرده بوده و من با مرور تمام اون اتفاقات فقط یه لبخند روو لبم میاد که هرچند براش بهای گزافی رو پرداخت کردم اما خوشحالم از تجربه های به دست اومده


الان که دارم مینویسم و فریاد زیر آب داریوش پس زمینه کیبوردمه؛ خنثی و بی حسم

نه خیلی غمگین نه خیلی شاد

نه خیلی بدبخت نه اونقدرا خوشبخت

همه چیز در یک حد متوسطی در جریانه

یک احساس درونی متوسط روو به نزول

یک حد متوسطی که به شدت ناپایدار و در نوسانه


و من الان باز هم نمیدونم کجای زندگیم ایستادم



۱۸ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۴