دارم میرقصم! باله میرقصم
میخواهم فراموش کنم آغوشهای دو نفره مان را
میخواهم باز کنم دستانت را
من، حرفه ای ترین رقاص این شهرم . . .
۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۳۳
دارم میرقصم! باله میرقصم
میخواهم فراموش کنم آغوشهای دو نفره مان را
میخواهم باز کنم دستانت را
من، حرفه ای ترین رقاص این شهرم . . .
گاهی یک اتفاق خوب در یک زمان بد می افتد
گاهی تو منتظرش نیستی و برایت پیش می آید
آمادگیش را نداری و خیلی راحت از خودت دورش میکنی
ولی . . .
بعد ازیک ماه یک سال دو سال . . .
پشیمان میشوی
میخواهی که برگردد و باز هم از آن تو بشود
ولی . . .
اینبار آن (اتفاق) نمیخواهد
گاهی با تمام وجود چیزی را صدا میزنی، طلب میکنی
گاهی با تمام توانت تلاش میکنی
ولی . . .
نمیشنود
نمیشود
نمیشود که نمیشود که نمیشود . . .
گویی یک نیروی عجیب و قوی با تو و خواسته ات مقابله میکند
و تو میمانی و حسرتی که تا ابد به دلت مانده
تو میمانی و آههای پریشانی