خوبروی حلقه نشین

من قمر َم ، " قمر حلقه نشین "





* نظرات تا ابد بسته میمونه


* تماس با من فعال است

پیام های کوتاه
  • ۸ مرداد ۹۳ , ۰۲:۱۱
    شرطی
  • ۵ مرداد ۹۳ , ۱۹:۲۵
    تو
  • ۱۵ خرداد ۹۳ , ۱۸:۰۴
    عذاب


اینکه هر چی سنم میره بالاتر، انعطاف پذیری و قدرت انطباقم نسبت به آدما بیشتر میشه

حالمو بد میکنه

من، این منو دوست ندارم

من، از این من متنفرم


۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۸


و من باز هم دچار بی تفاوتیِ خطرناکی شدم!



۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۴


کاش میشد تموم شه

کاش الان دو سال دیگه بود و همه چی معلوم بود

این روزا هیچی خوب نیست

این روزا داره بد میگذره

در ظاهر همه چی خوبه ولی باطنش پر از دلخوری و کدورت و ناراحتی و تلخیهای فراموش نشدنی

هیچی نصیبم نشده

اون اوایل چراولی الان چی؟! هیچی

مردا فراموشکارن

خیلی فراموشکارن

انقدر فراموشکار که میدونم روزی که نباشم، با یکی دیگه جام پر میشه

فراموشکار و بی عاطفه

فراموشکار و بی عاطفه و از سر خود باز کن

گفتنش هم دیگه فایده نداره


۲۷ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۴۲


خسته ام و به شدت بی حوصله

خسته ام از انرژی ای که میذارم و اونجوری که باید و شاید اغنا نمیشم

خسته ام از خوب بودن یا ادای آدم خوبا رو درآوردن


دلم میخواد سرش فریاد بکشم و حرفامو بکوبونم توو صورتش

دلم میخواد اعتراض کنم ولی این زبون صاب مرده قفل شده

دلم میخواد بشینم به حال خودم های های گریه کنم


متنفرم از این منِ ضعیف حال بهم زن

متنفرم از این خودی که خودشو فراموش کرده

متنفرم از خودم، از تو . . .


۲۷ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۳۳


همه چیز از اول اشتباه بود

برای شناخت آدما باید صبور بود! باید به زمان فرصت داد!

آدما اون چیزی که نشون میدن نیستن

اصلا نیستن

گاهی زمین تا آسمون متفاوتن با ظاهرشون!

خب الان باید خوشحال باشم که حداقل دیگه افسار دلم دستمه

باید خوشحال باشم که بعدا عذاب وجدان ندارم و شرمنده دل خودم و خودش نیستم

ولی. . .

غمگینم!

از خراب شدن شخصیت آدمی که با اینکه بهش اعتماد نکرده بودم ولی فکر میکردم قابل اعتماده

فکر میکردم تکیه گاهه! همونطور که خودش میگه پناهه!

ولی. . .

نبود!

حالا این منم که دارم ازش فرار میکنم

حالا این منم که هنوز شجاعت زدن حرف آخرمو بهش ندارم

این منم که از شنیدن "دوسِت دارم" هاش، دیگه حال خوبی بهم دست نمیده

این منم که متاسفم برای خراب شدن همه اون چیزایی که قبلا بود و الان دیگه نیست! حداقل برای من دیگه وجود نداره!

این منم که؛ افسوس میخورم چرا خرابش کرد؟!

خرابش کردی

خراب کردی و نفهمیدی من چقدر تلاش کردم که به بیراهه نری

ولی. . .

رفتی!

خودت خرابش کردی


۱۹ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۹


کاش کسی بود که میگفت من چی کار کنم

کاش یکی بود یه راه جلوی پام میذاشت

کاش میشد حرف زد

کاش خدا خودشو نشونم میداد


۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۵:۲۲


آسوده تَنی، که با تو پیوست . . .


۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۶


گاهی آدم دلش کمی دوستت دارم میخواهد که نمیرد.


افشین صالحی


۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۵


میخوام نباشم

در دسترس نباشم

میخوام ببینم این نبودن کسی رو نگران میکنه یا نه؟

میخوام ببینم این چند روز که میخوام نباشم یه سراغ میگیره یا نه؟

همونجوری که من نگران و دل نا به جا بودم! یا نه عین خیالش هم نیست!

بعضی موقعها، بعضی کارا، مثه خودکشی میمونه مثه زدن تیر خلاصی

انگار که میدونی چی میشه ولی میخوای به خودت ثابت کنی

باید ثابت کنی تا دیگه نتونی چشاتو روو حقیقت ببندی

باید بتونی دل بکنی 

باید قبول کنی اونقدرام که میگه، براش مهم نیستی. اونقدرام که میگه دوسِت نداره

باید قبول کنی هیچوقت نتونست ثابت کنه دوسِت داره!


۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۴۲


نمیخواد دیگه

زور که نیست!

دیگه توانشو ندارم

توانِ تلاش کردن برایِ . . .


۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۴