خیلی برام عجیبه
امروز مامان اومد و از خوابی که دیشب یا بهتره بگم امروز صبح دیده بود برام تعریف کرد. گفت ساعت 7, هفت و نیم بیدار شده و دوباره خوابیده و یه خواب عجیب دیده دقیقا همون زمانی که من بعد از درددلم با روانشناس خیالی و حال خراب خوابم برده بود
من زیاد به خواب و تعبیرش اعتقاد ندارم چون معتقدم ناشی از روان و اتفاقات روزمره و خواسته های نگفته ماست شاید چون هیچوقت خواب ندیدم یا اگرم دیدم چرت و پرت و کابوس بوده
ولی به یه جایی از خوابش که رسید ماتم برد
که توو خوابش منو که بچه بودم بغل کرده و از بین آدمایی که نمیخواستن ما به اون محل خاص برسیم سینه خیز عبور داده و رسیده یه یه جای امن و بعدش یه دختر بچه به من4 تا و به مامانم 2 تا نون نذری داده
دارم تلاش میکنم اشکام نیاد پایین تا به قیافه فردا صبحم گند نزنه و قابل تحمل باشم
ولی نمیتونم منکر ارتباط بین حال خراب دیشب خودم و خواب مامانم و حال منقلب امروزش باشم
مادر شاید تنها امید این روزهای منه
الان فقط یه قهوه ترک غلیظ یا یه کاپوچینو با چهارسانت خامه وکف میتونه حالمو جا بیاره
ولی بعد از مدتها بیخوابی و بدخوابی و چندین شب تا هفت و هشت صبح بیدار بودن علیرغم دارو خوردن و دیشب مزخرفی که داشتم, الان بازم دارو خوردم و میخوام تلاش کنم که بخوابم تا به قرار فردا صبحم برسم
چشام باز نمیشه خسته م به اندازه یک عمر نخوابیدن و کلنجار رفتن با آدمهای نفهم زندگیم
احساس میکنم یه بار هزار کیلویی روو دوشمه که نه میذاره استراحت کنم نه بخوابم
دیشب تا شیش و نیم صبح توو تصورم خودمو گذاشتم جلوی یه روانشناس خبره و از زهر و مسمویت روحم و منشاش از اول زندگیم گفتم از سه چهر سالگیم تا به الان
نشستم جلوی آینه حرف زدم و اشک ریختم انقدری که هنوزم چشمام باز نمیشه و ورم داره
شاید بشه یه کم این بار حجیم رو سبک کرد
من به چشم خویشتن دیدم که "جان" اَم میرود
بعد چهار پنج روز من هنوز غصه دار جان اسنوی بینوام
این بچه از اول بخت و اقبال و پیشونی نداشت
مظلوم "جان"
بدبخت "جان"
آواره "جان"
:((
خب به نظرم خیلی بی معنی و غیر منطقیه که سالی رو تبریک بگی که نمیدونی قراره چطوری طی بشه
ولی میتونی آرزوی سال خوبی رو داشته باشی
یه چیزی خیلی جالبه که حدود سه ماهه پستی نذاشتم و الان اومدم میبینم هر روز چقدر بازدید کننده دارم که هیچکدوم رو نمیشناسم
درسته کامنتا بسته س ولی لااقل بیایید که اهنی اوهونی بکنید اسمتونو بگید برید
چی غم انگیزتر از زنیه که توو تنهایی نشسته و سیگار دود میکنه؟!
یه حقیقتی هم که وجود داره اینه که وقتی یکی احساس میکنه عاشق شده -که البته 90 درصدش به دلیل تغییرات هورمونیه-
همه آدما رو شبیه معشوق فرضیش میبینه
یعنی یه مخلوق دراز گوش هم ببینه بالاخره یه شباهتی از توش پیدا میکنه که آخ چقد شبیه فلانیه
باشه بابا قبول
بکش بیرون فقط
شده تا حالا درگیر آدمی و یا رابطه ای باشید که لنگتون در هوا باشه
درواقع بهتره بگم درگیر رابطه ای که هنوز شکل نگرفته
از فیدبکایی که گرفتی میدونی یارو ازت خوشش میاد ولی قدمی برای بهبود و گسترش روابط برنمیداره
اینجا دو تا فرضیه مطرح میشه
یک اینکه طرف سرش جایی گرمه و میخواد تو رو توو آب نمک بذاره برای روز مبادا که نه وارد رابطه جدی بشه و نه تو رو از دست بده
دو اینکه چون هدفش جدیه و فرد محتاطیه داره سبک سنگین میکنه و میخواد دورادور به شناخت کلی برسه
که در هر دو صورت از نظر تو قضیه کنسله
کسی که هم میخواد از توبره بخور هم از آخور و خدا و خرما رو با هم میخواد اونم در مورد چنین مساله ای، به درد جرز لای دیوار هم نمیخوره
آدم دنیا دیده ای هم که هنوز بعد چند ماه نمیتونه تصمیم بگیره برای زندگیش و نمیتونه یه ارتباط رو منیج کنه بازم به درد جرز دیوار هم نمیخوره
یه کاری کنید که خوبی و بدی حالتون بستگی به بود و نبود هیچ آدمی نداشته باشه
انقدر قوی باشید که بتونید به تنهایی حالتونو خوب کنید
آدما میان و میرن
انقدری ارزش ندارن که خودتونو درگیرشون کنید
من بارها توو تنهایی خودم سیگار کشیدم و اشک ریختم و غصه خوردم
ولی نذاشتم کسی بفهمه
گاهی آدم خسته میشه از قوی بودن یا تظاهر به قوی بودن
گاهی آدم کم میاره